بایگانی
دی شب عروسی فهیمه یکی از دوستان صمیمی دوره ی دبیرستانم بود یکی از بهترین دوران های من در کنار فهیمه ستاره فرانک گذشت صبح ها ی زمستان با وجود سرمای زیاد با هم پیاده به مدرسه میرفتیم تا بیشتر کنار هم باشیم وقتی بارون می آمدتا خونه خیس خیس می شدیم یکی از روزای بارونی ستاره گفت لحظه ی اومدن بارون لحظه ی استجابت دعاهاست با هم دعا کنیم که هیچ وقت ازهم جدا نشیم ولی خواست خدا چیز دیگه ای بود همشون رفتن خدا بازم تنها شدم این دفعه دیگه خیلی من آخرین نفر هستم ستاره رفت کرج فاطمه رفت مشهد فهیمه رفت آمریکا بی معرفت ها من رو تنها گذاشتین آخرین بار به فاطمه زنگ زدم دلیل زنگ نزدنش رو پرسیدم جوابش این بود سرم شلوغه .ولی من شما رو فراموش نمی کنم آرزو می کنم هر جا که هستین همه ی آرزوها تون برآورده بشه
 
نوشته ی شباهنگ در شنبه, آبان ۰۶, ۱۳۸۵ | لینک |