بایگانی
!

دانشجویانی که کارت ورود به جلسه نداشتن به علت بدهی حق امتحان دادن هم نداشتن چه صحنه ی غم انگیزی یکی ازدانشجوهای پسر جلو جمعیت گریه کرد گفت صبح هم دو تا از امتحاناتم رو اجازه ندادن برماونم ترم تابستان ... فکر نکنم دانشگاه به پول این 20 ،30 نفر محتاج باشه.

 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
زبان دیگر

زبان دیگر

سه روز پس از آنکه به دنیا آمدم ،هنگامی که در گهواره ی اطلسم خوابیده بودم و با حیرت و نگرانی به چهان تازه ی گردا گردم نگاه می کردم ،مادرم به دایه رو کردو گفت (حال بچه ام چگونه است؟)دایه در پاسخ گفت (خوب است بانو،من سه بار شیرش دادهام تا کنون نوزادی به این خردی وبه این شادی ندیده ام .)

من به خشم آمدم و فریاد زدم( دروغ است ،بسترم سخت است و شیری که نوشیده ام به دهانم تلخ می آید و من سخت بیچاره ام.) مادر نفهمید و دایه نیز ،زیرا زبان من زبان جهانی بود که از آن آمده بودم .

در بیست و یکمین روززندگی ام ،کشیش به مادرم گفت (ای بانو ،خوشا به حالت که پسرت مسیحی به دنیا آمد .)من در شگفت شدم و به کشیش گفتم :مادر تو در بهشت باید بد حال باشد ،چون تو مسیحی به دنیا نیامدی.

اما کشیش هم زبان من را نفهمید .

پس از هفت ماه یک روز فال گیری به من نگریست و به مادرم گفت (پسرت مردی محتشم ورهبری بزرگ خواهد شد .)ولی من فریاد زدم _:این پیش گویی دروغ است ،چون که من موسیقی دان خواهم شد و چیزی به جز موسیقی دان نخواهم شد .اما در آن سن هم زبان مرا نفهمیدند _و من بسیار در شگفت شدم .

حال سی و سه سال گذشته است و در این مدت مادرو دایه ام و آن کشیش مرده اند خدای شان رحمت کناد ،

ولی آن فالگیر هنوز زنده است . دیروز او را نزدیک در کلیسا دیدم ، هنگامی که با هم سخن می گفتیم ،گفت من همیشه می دانستم که تو موسیقی دان می شوی .حتی در زمان کودکی ات من آینده ات را پیش گویی کردم

. من سخنش را باور کردم _زیرا که من هم زبان آن جهان دیگر را از یاد برده بودم . خلیل جبران

 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
بیماری
یه بیماری گرفتم به اسم ترس از نوشتن...
 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
...
برای هر کاری یک انگیزه لازمه همین طور وبلاگ نویسی چند وقتیه درفکرم که آیا دوباره شروع به نوشتن بکنم یا نه اما هیچ علاقه ای در خودم نمی بینم
 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
جعبه داروي هوشمند طراحي شد
آقای حسین فتحی تبریک میگم
ولی نمیدونم چرا هیچ وقت اسمی از شهرما برده نمیشه؟!
 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
هملت

Do not fear our person.
There is such divinity doth hadge aking.
That treason can but peep to what it would.
Acts little of his will.
 
نوشته ی شباهنگ در پنجشنبه, مرداد ۰۱, ۱۳۸۸ | لینک |
...

می ایستم بی آنکه دستی را بگیرم و دستی گرفته باشدم !

می ایستم تا دستی را بگیرم و دستی گرفته باشدم...

(s.n)

 
نوشته ی شباهنگ در سه‌شنبه, تیر ۳۰, ۱۳۸۸ | لینک |
شاملو

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست که من به زندگی نشسته ام.
 
نوشته ی شباهنگ در سه‌شنبه, تیر ۳۰, ۱۳۸۸ | لینک |
نمی رقصانم ات چون دودی آبی رنگ ...

نمی گردانم ات در برج ابریشم

نمی رقصانم ات بر صحنه های عاج _

شب پاییز می لرزدبه روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد

سحر،با لحظه های دیر مان اش،می کشاند انتظار صبح را در خویش ...

دو کودک بر جلو خان کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم ؟

سه کودک بر کدامین سنگ فرش سرد ؟

صد کودک به نمناک کدامین کوی ؟

#

نمی رقصانم ات چون دودی آبی رنگ

نمی لغزانم ات بر خواب های مخمل اندیشه ای نا چیز : _

حباب خنده یی بی رنگ می ترکد به شب گرییدن پاییز اگر در جوی بار تنگ،

وگر عشقی کزو امید با من نیست

در این تاریکی نومید شاید سر به درگاهام _

دو کودک بر جلوخان سرایی خفته اند اکنون

سه کودک بر سریر سنگ فرش سرد و صد کودک به خاک مرده ی مرطوب.

#

نمی لغزانم ات بر مخمل اندیشه یی بی پای

نمی غلتانم ات بر بستر نرم خیالی خام :

اگر خواب آورست آهنگ بارانی که می بارد به بام تو

وگر انگیزه ی عشق است رقص شعله ی آتش به دیوار اتاق من ،

اگر در جویبار خرد ،می بندد حباب از قطره های سرد

وگر در کوچه می خواند به شوری عابر شب گرد _

دو کودک بر جلو خان کدامین خانه با رویای آتش می کنند تن گرم؟

سه کودک بر کدامین سنگ فرش سرد ؟

صد کودک بر نمناک کدامین کوی ؟

#

نمی گردانم ات بر پهنه های آرزویی دور

نمی رقصانم ات در دود ناک انبر امید :

میان آفتاب و شب برآورده ست دیواری زخاکستر سحر هرچند ،

دو کودک بر جلو خان سرایی مرده اند اکنون

سه کودک بر سریر سنگ فرش سرد و صد کودک به خاک مرده ی مرطوب

 
نوشته ی شباهنگ در دوشنبه, تیر ۲۹, ۱۳۸۸ | لینک |
یه شب مهتاب

1

یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

کوچه به کوچه

باغ انگوری

باغ آلوچه

دره به دره

صحرا به صحرا

اونجا که شبا

پشت بیشه ها

یه پری میاد

ترسون و لرزون

پاشو می ذاره

تو آب چشمه

شونه می کنه

موی پریشون ...

2

یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

ته اون دره

اون جا که شبا

یکه و تنها

تک درخت بید

شاد و پر امید

می کنه به ناز

دسشو دراز

که یه ستاره

بچکه مث

یه چیکه بارون

به جای میوه ش

نوک یه شاخه ش

بشه آویزون ...

3

یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می بره

از توی زندون

مث شب پره

با خودش بیرون،

می بره اون جا

که شب سیا

تا دم سحر

شهیدای شهر

با فانوس خون

جار می کشن

تو خیابونا

سر میدونا:

"عمو یادگار !

مرد کینه دار!

مستی یا هشیار

خوابی یا بیدار؟"

#

مست ایم و هشیار

شهیدای شهر!

خواب ایم و بیدار

شهیدای شهر!

آخرش یه شب

ماه میاد بیرون ،

از سر اون کوه

بالای دره

روی این میدون

رد می شه خندون

یه شب ماه میاد

یه شب ماه میاد...

شاملو

من نمی دونستم این شعر برای عمو شاملوست...

 
نوشته ی شباهنگ در یکشنبه, تیر ۲۸, ۱۳۸۸ | لینک |