بایگانی
یا حق
ای همه ی پنجره ها رو به تو شهرو ده آشفته آشوب تو
کوه مه آلود پر ابهام من شهر پر آوازه ی گمنام من
ای عسل از شوق تو شیرین شده شهر شب از چشم تو آذین شده
کاش دلم پیش شما بود و بس پشت همین پنجره ها بود و بس
من همه حیرانی و ویرانی ام حک شده این نقش به پیشانی ام
از ته دهلیز زمین آمدم باز به این دوزخ کین آمدم
سرد و نفس گیروترک خورده ام زیر تلنبار خودم مرده ام
مثل نفس های سراسیمه ام گم شده اینجا به خدا نیمه ام
عقربه ی ساعت مرگم تو باش شاهد جان دادن برگم تو باش
کی تو به داد دل من می رسی باز رهانیش ز دل واپسی
حادثه شو اول تقویم را خط بزن از دفتر من بیم را
حادثه این است که در می زنی صبح به هر پنجره سر می زنی
حادثه برخورد دو چشم تر است لحظه ی پرواز دو تا کفتر است
حادثه یعنی همه ی چشم تو خشم تبسم خوشی و اخم تو
ای گل نیلوفر بودایی ام پیچک پیچیده به تنهایی ام
بوی دل انگیز غزل میدهی طعم تب آلود غزل می دهی
پیراهنت بافته از ابرو ونور گل زده بر دورو برش از بلور
تو گل گلدان اتاق منی شعله مادام اجاق منی
وسوسه گندم و سیبم تویی آن که دهد باز و فریبم تویی
باز به من معنی بودن بده فرصت از خویش سرودن بده
اینکه نباشی به خدا فاجعه است یخ زدن پنجره ها فاجعه است
پنجره را بسته ام از دوریت یوسف من خسته ام از دوریت
بی خبر از دغدغه و اضطراب بند دل نازکم امشب بخواب
جاده طولانی و پر پیچ و خم باز رساندن دو نفررا به هم

می رسی و شب همه شب روشن است
هر چه خوشی هست همه با من است

کوروس احمدی
 
نوشته ی شباهنگ در شنبه, آبان ۱۳, ۱۳۸۵ | لینک |