بایگانی
به یاد نیما(پدر شعر نو)
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تندوتیره و سنگین که می دانید..........
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست نا توان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهودهجان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید !
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده.
سایه هاتان را از راه دور دیده
آب را بلعیده از گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر گه پا
آی آدمها!
او زراه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده پش مدهوش.
می رود نعره زنان وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدم ها "...
در صدای باد بانگ او رها تر
از میان آب های دورونزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها"...........
 
نوشته ی شباهنگ در یکشنبه, آبان ۲۱, ۱۳۸۵ | لینک |